خرید پستی

خرید اینترنتی، خرید ارزان ،خرید نقدی،خرید آنلاین،خرید پستی

خرید پستی

خرید اینترنتی، خرید ارزان ،خرید نقدی،خرید آنلاین،خرید پستی

کتاب خاطرات یک میلیاردر


» :: کتاب خاطرات یک بسیارثروتمند
معمولا توی ایران رسم بر این است که تا حد توان تمام خویش را فقیرتر از انچه واقعا هستند معرفی کنند این موضوع دلالیل فرهنگی و مدنی و.... ارزانی دارد. یکی از این ادله باده توان عقیده و باور بر چشم زخم باشد و دیگری هم عدم اشتیاق به پیشرفت دیگران از آنجایی که خود کارشناس فرهنگی نیستم نظراتم در این مورد کاملا خصوصی و بدون ارزش تلقی میگردد. ولی با توجه به از صفر مطلق شروع کردن خودم و چگونگی انبوه خوب کنونیم تصمیم گرفته ام . باب این کتاب زندگینامه و ایضاً تجربیات روزمره خودم را بنویسم شایدیک روزی گرهی را از کار کسی باز کند.

قابل تدقیق مدیران وبسایت های ایرانی و وبلاگ نویسان : تمامی مطالب به سمت صورت اختصاصی منتشر می شوند و کپی برداری از آن ها و پخش نرم آلت توسط افراد شرعا حرام می باشد و مورد رضایت ضمیر اول شخص جمع نخواهد بود.

این تذکره به سمت صورت نرم افزار آندروید می باشد. نوشتن کل داستان زندگی حرف جزییات در یک روز میسر نیست به سمت همین  انگیزه آپدیت می شود. و شما می توانید باب اسم های بعد به رایگان آپدیت ها را دانلود کنید. باب آپدیت ها سعی باده شود جواب سوالاتی که دوستان از طریق رقیق افزار ایفاد می کنند ارسال شود  علاوه بر این شما باده توانید ثانیه را روی موبایل خود به همراه داشته باشد و در زمان های مرده به مطالعه آن بپردازید.

در ادامه بخشی از نوشته فصل دوم کتا آورده شده است.

به آوازه یگانه یزدان پاک

پدرم یک اداری دولت بود . توی آموزش و تادیب کار میکرد . یک ‍‍‍ژیان خرید ،خیلی خوشحال بودم ماشین داشتیم، ولی پیوسته توی آل دعوا بود که برای گردش های خارج از شهر ،چه کسانی راکب بشن که یکی از این دعوا ها باعث شد شوهر عمم حدود بیست سال حرف خانواده ما قهر باشه و.... پدربزرگم وضعش خوب بود برای هر ده تا بچش خونه خریده حیات ،فکر کنم از بهر همین یه جورایی همه تنبل شده بودند و کارمند دولت (توهین نباشه به کارمندان دولت) بعد از فوت پدربزرگم باب واحد زمان ( 71 بابام ژ‍یان رو تبدیل کرد به رنو ،پدرم پیوسته به صرفه جویی و مدیریت خرج فکر میکرد و زندگی خیلی متوسط ما می گذشت  تا اینکه هیجده تندرست شد. علیرغم اینکه تیزهوشان اهواز تصدیق گرفته بودم چون سال آغاز دانشگاه آزاد کارتل نکردم هیچ جا قبول نشدم و مجبور شدم برم سربازی در حین گزراندن خدمت توسط من، پدرم از اهواز منتقل شد به سمت تهران دو ماه خدمت رفتم که نتیجه آزمایش سال بعدی اومد این بار کنکور دانشگاه ازاد رو داده بودم ،صنایع تهران شمال اجابت شدم آخرالامر مجبور بودم بیام تهران هم دانشگاهم تهران بود و هم خانوادم .علیرغم میلم باید حرف اهواز بدرود میکردم و ازاینجا بود که تعیش جدید من شروع شد.

از سربازی برگشتم پدرم اینا خونه اهواز چهره رهن داده بودن و یه خونه توی سلسبیل نزدیک خونه خالم رهن کرده بودند، مادرم به پدرم گفت :ماهی 6 هزار تومان بدیم به سمت بهنام برای همه هزینه هاش پدرم عصبانی شد و گفت و.....اجمال من گردنبندی داشتم که از پول عیدیهام خریده بودم و فروختم و گفتم ابداً پولی ازتون نمیگیرم (دو نکته ::اول پیش از اون من ماهی هزار تومن میگرفتم دوما این قصه واسه سال 78 هست)گردندبند رو فروختم آبادی هزار تومان و شروع کردم پشت پیشه ولی چند مشکل اساسی وجود داشت

1-من دانشجو بودم تمام وقت کارگر نمی تونستم بکنم

2-توی تهران ابداً اشنایی نداشتم حتی تهران رو بلد هم نبودم

3-هیچ تخصصی نداشتم

4-درسم بازهم انقدر خوب نبود که کسی رو اغوا کنه منو برای تدریس استخدام کنه

5-از همه بدتر وقت زیادی هم تا تموم شدن ده هزارتومن پول گردنبند نداشتم

  اول رفتم پشت بازاریابی ،ولی نتونستم حرف بدبختی رفتم پشت تدریس و بالاخره یک تدریس آشکار کردم جلسه ای 1750 تومن سهم من بود، یکسالی تدریس کردم و به جلسه ای حدود 4 هزارتومن رسیدم سرپرست من ادم تدریس نبودم

((اگه دقت کنید تا ایدون تاخت بیزینس نا موفق داشتم یک بازاریابی و دوم تدریس))


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.